معنی کاوش و جستجو
حل جدول
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(وُ) (اِمص.) جستجو، تفحص.
لغت نامه دهخدا
کاوش. [وِ] (اِمص) کاویدن. حفر. کندگی. نقب. || تفتیش وتجسس و تفحص. || غور و تفکر و تأمل. (ناظم الاطباء). || نفوذ. تأثیر:
پرستیدن داور افزون کنید
ز دل کاوش دیو بیرون کنید.
فردوسی.
|| (اصطلاح باستانشناسی) حفاری در خرابه های بناهای تاریخی و مطالعه در آثاری که از صنایع و فرهنگ مردمان روزگاران پیش بدست می آید.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بررسی، تتبع، تجسس، تحقیق، تدقیق، تفتیش، تفحص، جستجو، کندوکاو، وارسی
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
کندگی، کاویدن، حفر، تجسس
واژه پیشنهادی
کاوش
فارسی به ایتالیایی
perquisizione
معادل ابجد
805